Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


sOOzeDeL

www.takgap.com__\\mohammad.eos\\__www.takgap.com

+نوشته شده در جمعه 29 مرداد 1395برچسب:,ساعت22:1توسط mohammad | |

 




 

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد،

 

از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت:

 

قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او  وزیر  پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت:‌

 

آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس سربازی  نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌

 

احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.

 

مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.

 

مرد دوم  وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟

 

مگر تو نابینا نیستی؟

 

نابینا پاسخ داد:

 

فرق است میان آنها، پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد

 

ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست
نه سفیدی بیانگر زیبایی است
و نه سیاهی نشانه زشتی
شرافت انسان به اخلاقش است



 

www.takgap.com__\\mohammad.eos\\__www.takgap.com

+نوشته شده در شنبه 23 مرداد 1395برچسب: مردی ,نابینا, زیر, درختی ,بر, سر دو راهی, نشسته, بود,!, پادشاهی ,نزد, او ,آمد,, از, اسب, پیاده ,شد ,و, ادای ,احترام ,کرد ,و گفت:, قربان, از ,چه, راهی ,میتوان ,به, پایتخت ,رفت؟, پس ,از ,او ,وزیر , پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت:‌ آقا, راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس سربازی نزد نابینا آمد, ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق,‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند, او شروع به خندیدن کرد, مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود, از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد, پادشاه بود, مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود, مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها, پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد, طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی شرافت انسان به اخلاقش است,ساعت23:15توسط mohammad | |

 

 

 



  چه کسی می گوید:

 

 

              که گرانی شده است؟ دوره ارزانی است!

 

 

             دل ربودن ارزان، دل شکستن ارزان!

 

 

             دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان،    چه شرافت ارزان!

 

 

        تن عریان ارزان، آبرو قیمت یک تکه نان،

 

 

       و دروغ از همه چیز ارزان تر!

 

 

قیمت عشق چقدر کم شده است، کمتر از آب روان!

 

 

و چه تخفیف بزرگی خورده است، قیمت هر انسان


 


 

 

www.takgap.com__\\mohammad.eos\\__www.takgap.com

منم کوروش،

شاه جهان،

شاه بزرگ،

شاه دادگر،

شاه بابل،

شاه سومر و اکد،

پسر کمبوجیه

و ...

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.

در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم،

مردوک (مردوخ = خدای بابلیان)، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد. ... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

برده داری را بر انداختم، به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم و ...

من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند.

خدای بزرگ از کردار من خشنود شد ... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت.

ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم ...

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم.

فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به سرزمین خود برگرداندم و خانه¬های ویران آنان را آباد کردم،

باشد که دلها شاد گردد و هر روز در پیشگاه خدای بزرگ، برایم زندگانی بلند خواستار باشند ...

من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

از مریم جان

 

www.takgap.com__\\mohammad.eos\\__www.takgap.com